پائین آمدن. تنزل یافتن: هستم من آن بلند که گشتم ز چرخ پست هستم من آن عزیز که ماندم ز دهر خوار. سنائی. ، خراب شدن: که گفتی جهان سر بسر گشت پست پس آنگه یکی گفت کایوان شکست. فردوسی. ، با زمین هموار شدن. یکسان شدن با زمین
پائین آمدن. تنزل یافتن: هستم من آن بلند که گشتم ز چرخ پست هستم من آن عزیز که ماندم ز دهر خوار. سنائی. ، خراب شدن: که گفتی جهان سر بسر گشت پست پس آنگه یکی گفت کایوان شکست. فردوسی. ، با زمین هموار شدن. یکسان شدن با زمین
سرگیجه. دوار سر: از خوردن یک رطل کزبره الرطبه... سر گردیدن و اختلاط عقل پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، به سرگیجه و دوار سر مبتلا شدن: گرچه گربه بزیر بنشیند موش را سر بگردد اندر جنگ. ناصرخسرو
سرگیجه. دوار سر: از خوردن یک رطل کزبره الرطبه... سر گردیدن و اختلاط عقل پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، به سرگیجه و دوار سر مبتلا شدن: گرچه گربه بزیر بنشیند موش را سر بگردد اندر جنگ. ناصرخسرو
بدنبال چیزی گشتن. تعقیب کردن. پی گشتن، قلم شدن. قطع شدن دست و پای مرکب بضرب تیغ و جز آن: چون خرد در ره تو پی گردد گرد این کار وهم کی گردد. نظامی. پی گردد آن همه سر، همچون سر قلم خون گردد آن همه دل، همچون دل انار. سیدحسن غزنوی
بدنبال چیزی گشتن. تعقیب کردن. پی گشتن، قلم شدن. قطع شدن دست و پای مرکب بضرب تیغ و جز آن: چون خرد در ره تو پی گردد گرد این کار وهم کی گردد. نظامی. پی گردد آن همه سر، همچون سر قلم خون گردد آن همه دل، همچون دل انار. سیدحسن غزنوی
مستقیم گشتن. استقامت یافتن. به استقامت رسیدن. از کجی و انحناء بیرون آمدن. اطراد، راست و مستقیم گردیدن. سد، راست و استوار گردیدن. (منتهی الارب) ، مطابق شدن. یکی شدن. هم آهنگی یافتن. اعتدال، راست گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به راست گشتن شود
مستقیم گشتن. استقامت یافتن. به استقامت رسیدن. از کجی و انحناء بیرون آمدن. اطراد، راست و مستقیم گردیدن. سد، راست و استوار گردیدن. (منتهی الارب) ، مطابق شدن. یکی شدن. هم آهنگی یافتن. اعتدال، راست گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به راست گشتن شود
درست گشتن. درست شدن، سالم شدن. شفا یافتن. تندرست گشتن: استجبار، انجبار، تجبر، درست و نیکوحال گردیدن. (منتهی الارب). رجوع به درست گشتن شود: یکایک همه کار او باز جست بدان تا گنه بر که گردد درست. فردوسی. گر ایدون که گردد درست این خبر که خسرو کند سوی ما بر گذر. فردوسی. اگر گردد این تهمت بد درست شود بند عمر شما پاک سست. شمسی (یوسف و زلیخا). گفت چند روز توقف کنیم اگر این سخن درست گردد پس او بحق پیغامبر است. (مجمل التواریخ و القصص). اگر این درست گردد که این ذوالقرنین که آب حیاه طلبید این است (یعنی اسکندر مقدونی است) لابد خضر و الیاس علیهما السلام با وی بوده باشند. (مجمل التواریخ و القصص). این معامله سلطان محمود آن وقت کرد... که همه علما و ائمۀ شهر حاضر کرد و بدمذهبی و بدسیرتی ایشان درست گشت و به زبان خود معترف شدند. (مجمل التواریخ و القصص). گواه عشق من است اشک لعل و چهرۀ زرد که حق درست نگردد چو بی گوا باشد. ادیب صابر. ، محقق شدن. قرار گرفتن. مقرر شدن. تعلق یافتن. بستگی پیدا کردن (: عمر) گفت اشارت کنید و آنرا که رای همگنان بر او درست گردد خلیفت کنید. (تاریخ سیستان). بهرام کسری را گفت پیشتر رو و تاج بردار تا این پادشاهی بر تو درست گردد (فارسنامۀ ابن البلخی ص 77)، صواب بودن. (یادداشت مرحوم دهخدا)، شفا یافتن. معالجه شدن. سالم گشتن. بهبود یافتن: گر ایدون که رستم نگردد درست کجا خواهم اندر جهان جای جست. فردوسی. گرش بخش، روزی است چون بد نخست بماند به سه روز گردد درست. اسدی
درست گشتن. درست شدن، سالم شدن. شفا یافتن. تندرست گشتن: استجبار، انجبار، تجبر، درست و نیکوحال گردیدن. (منتهی الارب). رجوع به درست گشتن شود: یکایک همه کار او باز جست بدان تا گنه بر که گردد درست. فردوسی. گر ایدون که گردد درست این خبر که خسرو کند سوی ما بر گذر. فردوسی. اگر گردد این تهمت بد درست شود بند عمر شما پاک سست. شمسی (یوسف و زلیخا). گفت چند روز توقف کنیم اگر این سخن درست گردد پس او بحق پیغامبر است. (مجمل التواریخ و القصص). اگر این درست گردد که این ذوالقرنین که آب حیاه طلبید این است (یعنی اسکندر مقدونی است) لابد خضر و الیاس علیهما السلام با وی بوده باشند. (مجمل التواریخ و القصص). این معامله سلطان محمود آن وقت کرد... که همه علما و ائمۀ شهر حاضر کرد و بدمذهبی و بدسیرتی ایشان درست گشت و به زبان خود معترف شدند. (مجمل التواریخ و القصص). گواه عشق من است اشک لعل و چهرۀ زرد که حق درست نگردد چو بی گوا باشد. ادیب صابر. ، محقق شدن. قرار گرفتن. مقرر شدن. تعلق یافتن. بستگی پیدا کردن (: عمر) گفت اشارت کنید و آنرا که رای همگنان بر او درست گردد خلیفت کنید. (تاریخ سیستان). بهرام کسری را گفت پیشتر رو و تاج بردار تا این پادشاهی بر تو درست گردد (فارسنامۀ ابن البلخی ص 77)، صواب بودن. (یادداشت مرحوم دهخدا)، شفا یافتن. معالجه شدن. سالم گشتن. بهبود یافتن: گر ایدون که رستم نگردد درست کجا خواهم اندر جهان جای جست. فردوسی. گرش بخش، روزی است چون بد نخست بماند به سه روز گردد درست. اسدی
محبوب شدن. (یادداشت مؤلف). لیط. لوط: شرس، دوست گردیدن نزد کسانی. (منتهی الارب). مورد محبت قرار گرفتن، محب کسی گشتن. رفیق و یار و غمخوار او شدن. محبت پیدا کردن به کسی. مهربان شدن. دوست شدن. رفیق شدن. (از یادداشت مؤلف) : دشمن به ملاطفت دوست نگردد بلکه طمع زیاده کند. (گلستان). هر بدی که توانی با دشمنان مکن که روزی دوست گردند. (گلستان). هر آن دشمنی را که بر وی احسان کنی دوست گردد. (گلستان). با دوست چو بد کنی شود دشمن تو با دشمن اگر نیک کنی گردد دوست. شاه سنجان (از امثال و حکم). - امثال: دشمن دوست نگردد. (جامع التمثیل)
محبوب شدن. (یادداشت مؤلف). لیط. لوط: شرس، دوست گردیدن نزد کسانی. (منتهی الارب). مورد محبت قرار گرفتن، محب کسی گشتن. رفیق و یار و غمخوار او شدن. محبت پیدا کردن به کسی. مهربان شدن. دوست شدن. رفیق شدن. (از یادداشت مؤلف) : دشمن به ملاطفت دوست نگردد بلکه طمع زیاده کند. (گلستان). هر بدی که توانی با دشمنان مکن که روزی دوست گردند. (گلستان). هر آن دشمنی را که بر وی احسان کنی دوست گردد. (گلستان). با دوست چو بد کنی شود دشمن تو با دشمن اگر نیک کنی گردد دوست. شاه سنجان (از امثال و حکم). - امثال: دشمن دوست نگردد. (جامع التمثیل)
رسته شدن. رهایی یافتن. آزاد گردیدن. خلاص یافتن. خلاص گشتن: سخن خوب گوید چو دارد خرد چو باشد خرد رسته گردد ز بد. فردوسی. ببینیم تا چون توان کرد کار که تا رسته گردند آن دو سوار. فردوسی. نشین راست با هر کسی راست خیز مگر رسته گردی گه رستخیز. اسدی. روزم به وفا خجسته گردد بختم ز بهانه رسته گردد. نظامی. و رجوع به رسته ورسته شدن و پاورقی آن و رسته گشتن شود
رسته شدن. رهایی یافتن. آزاد گردیدن. خلاص یافتن. خلاص گشتن: سخن خوب گوید چو دارد خرد چو باشد خرد رسته گردد ز بد. فردوسی. ببینیم تا چون توان کرد کار که تا رسته گردند آن دو سوار. فردوسی. نشین راست با هر کسی راست خیز مگر رسته گردی گه رستخیز. اسدی. روزم به وفا خجسته گردد بختم ز بهانه رسته گردد. نظامی. و رجوع به رسته ورسته شدن و پاورقی آن و رسته گشتن شود
فوت شدن، گذشتن و از دست رفتن فرصت: فرصتی چون هست دل را کن تهی از اشک و آه وقت چون گردید فوت از گریه و زاری چه سود؟ صائب. رجوع به فوت، فوت شدن و فوت کردن شود
فوت شدن، گذشتن و از دست رفتن فرصت: فرصتی چون هست دل را کن تهی از اشک و آه وقت چون گردید فوت از گریه و زاری چه سود؟ صائب. رجوع به فوت، فوت شدن و فوت کردن شود
مست شدن. مست گشتن. انتشاء. استنشاء. تنشی. خذم. نشوه. (از منتهی الارب). رجوع به مست گشتن شود. ، معجب و متکبر و مغرور شدن. و رجوع به مست و مست گشتن و مست شدن شود
مست شدن. مست گشتن. انتشاء. استنشاء. تنشی. خذم. نشوه. (از منتهی الارب). رجوع به مست گشتن شود. ، معجب و متکبر و مغرور شدن. و رجوع به مست و مست گشتن و مست شدن شود
قطع شدن دست و پای مرکب بضرب شمشیر و غیره قلم شدن: چون خرد در ره تو پی گردد گرد این کار وهم کی گرددک (نظامی) یا پی چیزی گردیدن، بدنبال آن گشتن آنرا تعقیب کردن
قطع شدن دست و پای مرکب بضرب شمشیر و غیره قلم شدن: چون خرد در ره تو پی گردد گرد این کار وهم کی گرددک (نظامی) یا پی چیزی گردیدن، بدنبال آن گشتن آنرا تعقیب کردن